در این قسمت از کتاب نویسنده به روراستی و طفره روی، قضاوت در مورد خود و شک گرایی عاطفی می پردازد.
دلیل اینکه ما خودمان را نمی توانیم بشناسیم این است که برای دور کردن افکار از خود به خودمان دروغ می گوییم.
ما در مورد چیزهایی که لازم است در زندگی تغییرشان بدهیم، چیزهایی که ممکن است تصورمان را از خود مشوش کند، چیزهایی می خواهیم داشته باشیم اما نمی توانیم داشته باشیم، چیزهایی که بابت آن از دیگران عصبانی هستیم به خودمان دروغ می گوییم.
چگونه به خومان دروغ می گوییم:
- اعتیاد یا فرار از مواجهه: خودمان را با چیزهایی مشغول می کنیم تا ما را از ترسهایمان دور نگه دارند.
- سرخوشی دیوانه وار: برای اینکه در غمهای فروخوردهمان غرق نشویم مدام با خودمان تکرار میکنیم همه چیز خوب است.
- زودرنجی: وقتی عصبانیت خود را نسبت به یک شخصیت یا یک وضعیت انکار می کنیم، این عصبانیت به شکل نوعی زودرنجی خودش را نشان می دهد.
- بی ارزش کردن: تمام تلاشمان را می کنیم تا به خود و دیگران نشان دهیم که به طور مطلق بی تفاوتیم.
- عیب جویی: هنگامی که نسبت به احساساتمان دچارخود فریبی شویم، آنگاه صرفاً آنها را به دیگران منتسب می کنیم. به جای پذیرفتن اینکه این احساسات در ما هستند خود را متقاعد می کنیم که فقط در دیگران لانه دارند.
- حالت تدافعی: وقتی اخباری ناراحت کننده به گوشمان میرسد به خودمان می گیریم و دیگر هیچ توجهی به اطلاعات نمی کنیم.
- بدبینی یا نومیدی: به جای مواجهه با چیزی که ما را اندوهگین کرده است، درد را گسترش می دهیم به گونه ای که این علل جزئی دیگر در کانون توجه ما نباشد.
مضرات درغگویی به خودمان:
- فرصت های کلیدی برای رشد و یادگیری را از دست خواهیم داد.
- چندان خوش مشرب نخواهیم بود.
- دچار علایم مضر می شویم.
برای این که شجاعتمان به حدی برسد که روراست تر با خودمان روبه رو شویم، باید بدانیم اینکه گاهی حسادت می کنیم، بی مزه هستیم، خشمگین می شویم، ضعیف هستیم و … همه اینها طبیعی است.
قضاوت خود
در اعماق ذهنمان یک قاضی نشسته است که اعمال و عملکردمان را قضاوت می کند. حکم این قاضی بر کل تصورمان از خود تاثیر می گذارد.
این ندای درونی حاصل درونی سازی صدای افرادی است که زمانی بیرون از ما بوده اند. افرادی که بر ما تسلط داشته اند که پیامهایشان چه خوب و چه بد در شیوه تفکر ما اثرگذاشته است.
این نداهای درونی اهمیت فراوان دارند زیرا یکی از الزامات اصلی برای پذیرش عشق دیگری این است که خودمان را دوست بداریم.
باید بیاموزیم که برای خود قاضی بهتری باشیم؛ به شکلی آگاهانه و هشیارانه با خودمان حرف بزنیم، خودمان را در معرض صداهای بهتری قرار بدهیم. برای اینکار لازم است که برای خود به یک دوست خیالی تبدیل شویم.
حرکت های کلیدی که دوست نسبت به ما در پیش می گیرد:
دوست خوب شما را همان اندازه دوست می دارد که خودتان به خودتان عشق می ورزید.
دوست خوب می تواند دشواری ها را تصدیق کند ولی در عین حال شایستگی های ما را در ذهن دارد.
دوست خوب دلسوز ماست.
دوست خوب به ما تذکر می دهد که شکست خوردن برای همه ما پیش میآید.
اگر جستجوی ما برای خودشناسی موفقیت آمیز باشد، در نهایت باعث خواهد شد که متوجه شویم که چقدر شناخت کمی از خودمان داریم و شاید هرگز نتوانیم به شناخت کامل از خودمان برسیم.
مشکلات مغز ما که همواره باید حواسمان به آن باشد:
- چنان تحت تاثیر وضعیت بدنمان است که حتی خودش هم متوجه نیست.
- تحت تاثیر گذشته ی خود است، اما نمی تواند تحریف های ناشی از آن را ببیند.
- چندان در کنترل خودش ماهر نیست و بابت چیزهای اشتباهی احساساتی یا دچار هراس می شود.
- خودمحور است.
افرادی که نسبت به عواطفشان رویکردی شک گرایانه دارند بین احساس و عمل فرق میگذارند، نسبت به میزان عقلانیت خود متواضع اند، آنان همیشه آماده اند که در باورها و رویکردهای خود تجدید نظر کنند.
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست.
امیدوارم با خواندن این کتاب بتوانیم قدمی به سمت شناخت خود برداریم البته این کار مشروط به ممارست و پشتکار است.
آخرین دیدگاهها